نیمه‌ی پنهان ماه



قبل از رفتن برای بار نمیدانم چندم میگوید: بلند شو دیرت میشه، و من که بیدارم و از خود دیشب یک حسی بهم میگوید: امروز نمیشه

پیام میدهم که مطمئن شوم امروز نمیشود و جواب نمیدهد و میفهمم که خواب است.

گوشه‌ی صبح را میگیرم و مینشینم تو همان کنج، به کتاب ها نگاه میکنم.دلم هیچ کدامشان را نمیخواهد.

و بعد باز صدایی میپرسد تو چرا مینویسی؟ و من حکما دلم میخواهد بگویم به تو مربوط نیست اما به جاش خودم هم شک‌ میکنم که چرا حالا دارم مینویسم؟ بعد میخواهم همین جا وسط جمله ها برگردم و همه را از اول بخوانم که صدا میگوید: من خوندم، برگردی همه رو پاک میکنی.

بعد یاغی میشوم که: من اگه بد بنویسم به هیچ جای ادبیات برنمیخوره.اصلا کی گفته همه باید قشنگ بنویسن؟

و هی صدا توی سرم حرف میزند من اما توجه نمیکنم.

چه میخواستم بگویم؟ یادم آمد، اینکه چرا خواب های آدم انتخابی نیست؟ حتی چرا بعضی فکرهای آدم انتخابی نیست؟ اصلا چرا همین انتخاب کردن انتخابی نیست؟ چرا بعضی جاها که دلمان نمیخواهد انتخاب کنیم مجبوریم به انتخاب کردن؟ به هر حال اگر بخواهم مثال بزنم، خیلی چیزها هست برای گفتن، ولی از آنجا که ربطی بهم ندارند، از خیرشان میگذرم، از طرفی من دلم نمیخواهد بحث جبر و اختیار همیشگی را دوباره باز کنم، من اصلا کاری به جبر و اختیار ندارم، من فقط یک خواب کوتاه دیده‌ام و دلم میخواهد شب دست از سر صبح بردارد، مشکل اینجاست که همه‌ی خواب ها یک ویژگی مشترک دارند، اینکه خواب‌اند و همین باعث میشود هر خواب بی ربطی، خاطره‌ی خواب های دیگر را زنده کند، اصلا من چرا باید اینقدر درگیر یک خواب باشم؟ قرارمان این بود که دیگر به هیچ خوابی محل نذارم.چه مهم؟ بالاخره یک روزی خواب ها هم فراموش میشوند.

پ ن: ویژگی آشفته بودن و گاها بی‌ربط بودن جمله ها را نمیتوانم از نوشته‌هام حذف کنم، و غبطه میخورم به قلم روان او، یک جورهایی قلمش شبیه رود است، جریان دارد، ممتد است، پشت هم است.خنک هم اگر نباشد اما مطلوب است.

پ ن: چند روز پیش که داشتم دفتر خاطراتش را ورق میزدم شک کردم که نکند بقیه آدم ها، - یا لااقل او - خواب هایشان را انتخاب میکنند؟ مثلا، سه روز پشت هم خوابش را دیده بود :/

پ ن: حذف شد

- بر نمیگردم اول متن.یعنی حتی خودم رغبت به خواندنش ندارم.


این می‌تواند شروع هذیان های ذهن یک دیوانه باشد.یا شاید پایان دربه در گشتن ها برای یک صفحه‌ی سفید که گنجایش لااقل کمی از حرف هایش را داشته باشد.

به هر حال آغاز باشد یا پایان وصلش کرده‌ام به تو.مثل همیشه‌ی خودم که مدام میدوم سمت تو.حالا تو هم مثل همیشه‌ی خودت باش، انگار نه انگار.

اینجا تازه شروع شب است.شروع حرف های ناتمام.

-نیمه‌ی‌پنهان‌ماه

-فقط‌به‌سفارش‌"تو‌"می‌نویسم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها